Thursday, April 23, 2015

آینه و چراغ

ام اچ آبرامز در ۱۰۲ سالگی درگذشت، و رفتنش کلی دلِ مرا به درد آورد. او را دانشجوهای ادبیات – به خصوص ادبیات انگلیسی – خوب می‌شناسند. نیویورک‌تایمز مقاله‌ای جامع درباره او نوشته که خواندنش را توصیه می‌کنم. اما خودم هم درباره او حرف دارم. آبرامز کسی بود که رومانتیسیسمِ ادبی/فلسفی را تئوریزه کرد. کم نوشت، اما نوشته‌های او شاید عمیق‌ترین و جامع‌ترین آثار درباره‌ی بودشناسی و معرفت‌شناسیِ رومانتیسیسم باشند.
مهمترین ایده‌ای که ارائه کرد ایده‌ی «آینه و چراغ» بود که در کتابی به همین نام هم به انتشار رسیده است. در این کتاب آبرامز به مقایسه‌ی معرفت‌شناسیِ پیشارومانتیک/نئوکلاسیک با معرفت‌شناسیِ رومانتیک می‌پردازد، و اولی را به آینه تشبیه می‌کند و دومی را به چراغ. نوعِ اول که وامدارِ جهان‌بینیِ ارسطویی است هنر و ادبیات را آینه‌ی طبیعت می‌داند، یعنی اینکه هنر و ادبیات از طبیعت تقلید می‌کنند. در مقابل، نوعِ دوم که وامدارِ جهان‌بینیِ فلاسفه‌ و ادیبانِ آلمانیِ قرن هجدهم و تا حدودی نوزدهم است هنر و ادبیات را به چراغی تشبیه می‌کند که از خود نور ساطع می‌کند، و بدین ترتیب خود منشاء اثر است. این تفاوتی اساسی بینِ دو گونه جهان‌بینی است.
در این باره من یادداشتهای پراکنده زیاد دارم، و یکی از مقالاتِ امتحانِ کاندیداتوریِ دکتری‌ام را هم در همین زمینه نوشته‌ام، که فکر می‌کنم باید پس از بازبینی‌هایی آن را منتشر کنم و در اختیار عموم بگذارم. اما کتابِ «آینه و چراغ» را یادم می‌آید که بهزاد قادری سالها پیش قصد داشت به فارسی ترجمه کند. او در دانشگاه تهران استاد من بود، و گرچه در اواخرِ کار روابطمان تیره و تار شده بود، باید بگویم که وی بی‌شک یکی از دانشمندترین افراد در باب تاریخ اندیشه و تئوری در ادبیات است. نمی‌دانم آن ترجمه به کجا کشید، ولی توصیه می‌کنم اگر این کتاب را پیدا کردید حتما بخوانید. فقط برای اهالیِ ادبیات نیست؛ شیوه‌های متفاوتِ نگرش به دنیا و تاثیرِ آن در ساختنِ دنیا را نشان می‌دهد، که آگاهی به آن بر همه‌ی ما لازم است.

No comments:

Post a Comment